اواسط خرداد ماه سال گذشته زن و مرد جوانی پیکر نیمه جان دختر ۶ سالهای به نام بهار را به بیمارستان امام حسین منتقل کردند که آثار ضربه به سرش مشهود بود. بهار کوچولو تشنج کرده و حال خوبی نداشت. وی به بخش مراقبتهای ویژه منتقل شد، اما ساعتی بعد جان سپرد. آثار کبودیهای وسیع و سوختگیهای عمیق روی بدن دختر خردسال شک پزشکان را برانگیخت و پلیس در جریان مرگ مرموز بهار کوچولو قرار گرفت.
مادر ۳۰ سال او به نام بهناز به ماموران گفت: من و شوهرم چند سال است که با هم اختلاف داریم و میخواهیم از هم جدا شویم. به همین خاطر مدتی است جدا از هم زندگی میکنیم. دیروز شوهرم میخواست دخترمان را ببین. د به همین خاطر بهار را به او سپردم. اما عصر که از محل کار به خانه برمیگشتم پیکر نیمه جان دخترم را مقابل سطل زباله در نزدیکی خانه مان یافتم. او برهنه و از سرش خون جاری شده بود. شک ندارم شوهرم دخترمان را کشته است. به همین خاطر از شوهرم به اتهام قتل و آزار دخترم شکایت دارم.
بازداشت پدر
با این شکایت پدر بهار ردیابی و بازداشت شد. اما ادعا کرد بهار را ندیده و از سرنوشت او اطلاعی ندارد.
این مرد گفت:من و همسرم مدتی است ا از هم جدا زندگی میکنیم. همسرم مدتی است با یک مرد جوان به نام سلمان رابطه برقرار کرده و قصد دارد به او ازدواج کند. چند وقت قبل سلمان با من تماس گرفت و از من خواست تا بهار را پیش خودم ببرم. او تهدید کرد در غیر این صورت دخترم را به بهزیستی میسپارد. من گمان میکنم او در قتل دخترم دست داشته باشد.
با اطلاعاتی که این مرد به پلیس داده بود سلمان در قلعه حسن خان ردیابی و بازداشت شد و به قتل دختر خردسال اعتراف کرد.
اعتراف به قتل بهارکوچولو
مرد ۲۷ساله در بازجوییها گفت: از مدتی قبل با بهناز آشنا شدم. ما قصد ازدواج با یکدیگر را داشتیم. به همین خاطر بهناز و دخترش به خانهام در منطقه پردیس آمدند. من و بهناز هر دو به محل کار میرفتیم و بهار بیشتر اوقات بدون اجازه ما از خانه بیرون میرفت. آخرین بار سر این موضوع عصبانی شدم و به او چند سیلی زدم؛ که سرش با دیوار برخورد کرد. او تشنج کرد و من و بهناز وقتی او را به بیمارستان رساندیم جان سپرد.
وی درباره آثار کبودی روی بدن قربانی کوچولو گفت: بهار وقتی به دستشویی میرفت دستهایش را به خوبی نمیشست. به همین خاطر چند بار او را با دمپایی زدم تا ادب شود.
در حالی که شواهد نشان میداد سلمان و بهناز با همدستی یکدیگر دست به شکنجه و قتل قربانی کوچولو زدهاند برای آنها به اتهام مشارکت در قتل و آزار و اذیت کیفرخواست صادر و پروندهشان برای رسیدگی به شعبه هشتم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در دادگاه چه گذشت؟
در جلسه دادگاه پدر قربانی درخواست قصاص را مطرح کرد.
وی گفت: بعد از مرگ دخترم همسرم با دروغگوییهاش باعث شد تا بازداشت شوم. تا اینکه با بررسی دوربینهای مداربسته و شهادت همسایهها ثابت شد من بیگناه هستم. من برای همسرم و سلمان قصاص میخواهم و حتی حاضرم تفاضل دیه را نیز بپردازم.
وقتی سلمان روبه روی قضات ایستاد اتهام قتل را نپذیرفت.
وی گفت: بهناز موجب مرگ دخترش شد. او همیشه بهار را کتک میزد و بدن او را با سیخ داغ میسوزاند. بهار از دخترش میخواست تا از خانه بیرون نرود. چون میترسید پدرش او را با خودش ببرد. هربار بهار از خانه بیرون میرفت بهناز او را به شدت کتک میزد. آخرین بار هم وقتی از محل کار به خانه برگشتم متوجه شدم بهناز دخترش را کتک زده و حال بهار خوب نیست. یکباره بهناز جیغ کشید و کفت دخترش تشنج کرده. من حتی قبلاً چند بار به بهناز تذکر داده و حتی او را کتک زده بودم تا دیگر دست روی بهار کوچولو بلند نکند.
قاضی گفت: چرا با مادر بهار که متاهل بود رابطه برقرار کردی؟
متهم پاسخ داد: من نمیدانستم او شوهر دارد. او گفته بود از همسرش جدا شده و حتی قرار بود مدارک طلاقش را هم که در شهرستان بود برایم بیاورد و به من نشان دهد.
سلمان درباره نحوه آشناییاش با مادر بهار گفت: ما در اینستاگرام با هم آشنا شدیم و پس از مدتی بهناز و دخترش به خانهام آمدند. من خودم یک بچه دارم و بهار را مانند فرزند خودم میدانستم. اما چند بار دیده بودم بدن او کبود است. مادرش او را به شدت تنبیه میکرد. آخرین بار هم وقتی از محل کار به خانه برگشتم متوجه شدم بهناز دخترش را کتک زده و او ضربه مغزی شده است. بهناز ترسیده بود و میگفت تحمل زندان را ندارد. او از من خواست تا ماجرا را گردن بگیرم. من هم به خاطر بهناز به دروغ گفتم بهار را کتک زدهام. اما من هرگز او را کتک نزده بودم. من او را مانند دخترم میدانستم. حتی برایش جشن تولد گرفته و چندین بار او را به پارک برده بودم. بهناز روانگردان مصرف میکرد و حال طبیعی نداشت که دخترش را به شدت کتک میزد.
قاضی گفت: چرا قبلاً اعتراف کردی بدن قربانی را با سیخ داغ میسوزاندی؟
که متهم پاسخ داد: من دروغ گفته بودم. من او را دوست داشتم.
قاضی اظهارات شهود را خواند و گفت: پیرزن همسایه گفته است بارها شاهد بوده تو بهار را کتک میزدی و حتی به تو تذکر داده بود دختربچه را نزنی. در این باره چه دفاعی داری؟
متهم پاسخ داد: من فقط بهناز را دعوا میکردم تا به تنهایی از خانه بیرون نرود. چون میترسیدم تصادف کند و یا پدرش او را با خود ببرد.
قاضی: معتادی؟
متهم: نه فقط به خاطر اینکه فشار کاری ام زیاد بود گاهی شربت متادون مصرف میکردم.
قاصی: چرا وقتی در درمانگاه متوجه شدی بهار جان سپرده، فرار کردی؟
متهم: من ترسیده بودم پدر بهار یا دایی هایش سر برسند و مرا ببینند.
قاضی: چرا به پدر بهار پیغام داده بودی او را با خودش ببرد وگرنه او را به بهزیستی میسپاری؟
متهم: بهناز دخترش را به شدت کتک میزد. به همین خاطر یک بار به پدرش پیغام دادم تا بهار را با خودش ببرد تا دختربچه از این وضع خلاص شود.
قاضی: چرا وقتی کودک را به بیمارستان رساندید برهنه بود؟
متهم:، چون بدنش زخم بود میخواستیم به زخمهایش پماد بزنیم که حالش بد شد.
سپس بهناز روبه روی قضات ایستاد و اتهام قتل را نپذیرفت.
وی نیز انگشت اتهام را به سوی همدستش نشانه رفت و گفت:سلمان دخترم را کتک زد. سر بهار با دیوار برخورد و تشنج کرد. من که ترسیده بودم از او خواستم تا بهار را به بیمارستان برسانیم. سلمان مرا تهدید کرد تا سکوت کنم.
قاضی گفت: آثار شکنجه و سوختگی روی بدن دخترت را ندیده بودی؟
که وی پاسخ داد: من آثار سوختگی را دیده بودم، ولی سلمان میگفت او را تنبیه کرده تا از خانه بیرون نرود. من بیشتر اوقات سر کار بودم و دخترم در خانه با سلمان تنها بود. من نمیدانم او چه بلایی سر دخترم آورده است. ولی من در مرگ دخترم بی تقصیرم.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و با توجه به مدرکهای موجود در پرونده سلمان را به قصاص و بهناز را به ۳ سال زندان محکوم کردند.